به وبلاگ من یعنی تفریح2وب خوش آمدید دوستان گلم. مطالبو به روز میکنم بیاید سر بزنید و نظر یادتون نره ! در وبلاگ بنده تبادل لینک اتوماتیک وجود دارد و هرکس طالب تبادل لینک می باشد از طریق تبادل لینک اتوماتیک اقدام کند نه از طریق پیشنهاد. وقتی تبادل لینک در وبلاگ من هست دیگر چه نیازی به پیشنهاد می باشد ؟؟؟
تبادل لینک رایگان 1
تالار آز پی ان یو 1
عینک آفتابی مردانه 1
جملات عاطفی 1
سایت وب آدرس 1
دانلود نرم افزار های جدید 1
مجله پارسی پاسارگاد 1
تنهایی 1
تا خدا (زیباترین وبلاگ) 1
بروزترین سایت برای همه 1
civil 1
دانلود اهنگ جدید 1
یاس دانلود 1
تبادل لینک خودکار با سایت ها و وبلاگ ها 1
بد نیست 1
پارسی بلاگ 1
2030 1
سرگرمی 1
اس ام اس 1
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

(  تبادل لینک هوشمند  )


برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تفریح2وب و آدرس :

http://tafreh2web.loxblog.com/

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






بچ

 

f]i

ادامه مطلب....برید....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 2:48 توسط میثم |

من

آهنگ زنگ زیبا :

دانلودش  کنید ....



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 2:11 توسط میثم |

 

اینرو واستون گذاشتم واسه دانلود :

آهنگ خوبیه دانلودش کنید ... تازشم کم حجمه ....

           (( دانلود ))



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 2:7 توسط میثم |

 

عه

 

برید به  ادامه مطلب.....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:59 توسط میثم |

 

خوشگلن نه ؟؟؟؟

تئت

دتام

تعنت



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:54 توسط میثم |

 

ای دوستان بیوفا رسم عاشق کشی رااز شمع بیاموزید / اگر پروانه را سوزاند خود نیز تا دم مرگ گریست


 

شمع پروانه را سوزاند خود نیز تنها شد / از غم هجرش زره زره آب شد

 

در روز جزا که گیرد دامن پروانه را او خود عاشق بودو به یکباره سوخت ندانست غم هجرش با  دل شمع چه کرد

 


 

بگزار راز شاعر را با تو بگویم پروانه ازغم عشقی دگر در آتش شمع سوخت و شمع بی اعتنا که نه عشق چشمانش را کور کرده بود و پروانه ای ندیده بود در انتظار یار خود آب شد! پروانه میخواست از غم دل آزادو هم ره شمع شود که خود را سوزاند / تنها گناه شمع عشق بود و پروانه عشق تنها گناهش بود

 

شمع وقتی پروانه را دید که شعله اش در کنار جسد پروانه آرام گرفت!

 


 

جـــــدایــــــی مان

هیــچ یک از تشـــــریفات آشنایـــــی مان را نداشت

 فقــط تــو رفتــی

 و

مــن سعــی کــردم

 سنــگدل بــاشــم


 

 


داروها و دوستی ها هر دو مشکلات را حل میکنند

با این تفاوت که دوستی ها هیچ وقت تاریخ انقضا ، بها و اندازه ندارند . . .


 

 

درنگ

عجب دنیای عجیبیست!

رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود

زمانی که گفتی”برو”

چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .


 

 

جـور مـیـکـنـد خـدا در و تـخـتـه را بـا هـم

آن طـور کـه تـو و مـرا آشـنـا کـرد ؛ تـو شـدی خـاطـره سـاز و مـن خـاطـره بـاز


 

 

پرنده که رفت ، بگذار برود

هوای سرد بهانه است ، هوای دیگری درسر دارد . . .


 

 

عادت ! چه طعم تلخی دارد

وقتی آن را با عشق اشتباه میگیری !


 

 

متن عاشقانه

می گفتند: ” سختی ها نمک زندگــــــی است “

امّا چرا کسی نفهمید که ” نمــــــک “

برای من که خاطراتم زخمی است ، شور نیست ؛ مزه ” درد” می دهد !


 


 

نباشی؛

برای ِ من هیچ اتفاقی نمی‌افتد!

فقط گاهی موهایِ صورتم سفید می‌شود

گاهی موهایِ سَرم می ریزد . . .



 

من درختت میمونم

تو تبر هم که بشی و بخوای منو قطع کنی

آخرش یا دستمال میشم واسه اشک چشمات یا قلم و کاغذ میشم واسه دلتنگیات



داروها و دوستی ها هر دو مشکلات را حل میکنند

با این تفاوت که دوستی ها هیچ وقت تاریخ انقضا ، بها و اندازه ندارند . . .



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:50 توسط میثم |

 

*اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.


*کانگروها قادرند ۳ متر به سمت بالا و ۸ متر به سمت جلو بپرند.


*قلب میگو در سر آن واقع است.


*گونه ای از خرگوش قادر است ۱۲ ساعت پس از تولد جفت گیری کند.


*دارکوب ها قادرند ۲۰ بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.


*سالانه ۵۰۰ فیلم در امریکا و ۸۰۰ فیلم در هند ساخته میگردد.


*آدولف هیتلر گیاهخوار بوده است.


*تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون کور رنگ میباشند.


*عمر تمساح بیش از ۱۰۰ سال میباشد.


*تمام قوهای کشور انگلیس جزو دارایی های ملکه انگلیس میباشند.


*موریانه ها قادرند تا ۲ روز زیر آب زنده بمانند.


*مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یکسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست که طعم های متفاوتی می یابند.


*فیلها قادرند روزانه ۶۰ گالن آب و ۲۵۰ کیلو گرم یونجه مصرف کنند.


*جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمیباشند.


*۸۰ درصد امواج مایکرو ویو تلفنهای همراه بوسیله سر جذب میگردد.


*قد فضانوردان هنگامی که در فضا هستند ۵ تا ۷ سانتی متر بلنتر میگردد.


*بلژیک تنها کشوری است که فیلمهای غیر اخلاقی را سانسور نمیکند.


*جلیغه ضد گلوله، برف پاک کن شیشه خودرو و پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشند.

*موز پر مصرف ترین میوه کشور امریکا میباشد.


*درتمام انسانهای کره زمین ۹۹٫۹ % شباهت ژنتیکی وجود دارد.


*۹۸٫۵ % از ژنهای انسان و شامپانزه یکسان میباشند.


* قلب انسان بطور متوسط ۱۰۰ هزار بار در سال میتپد.


*لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد.


*سطح شهر مکزیک سالانه ۲۵ سانتی متر نشست میکند.


*۵۰ %جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:49 توسط میثم |

 

آیا میدانید ؟؟؟

آیا میدانستید: رشد تعداد ماشینها در جهان ۳ برابر رشد جمعیت انسانهاست.

آیا میدانستید: اولین مردانی که عطر را برای خوش بو شدن ساختن ایرانیان بودند

آیا میدانستید: نپال تنها کشور ی است که پرچمش مستطیلی نیست  

آیا میدانستید: چشمان ما اندازه ی زمان تولدمان است و تغییری نمیکنند؟

آیا میدانستید: موش های صحرایی در مواجه شدن با مشکلات حل نشدنی ناخن های خود را می جوند

آیا میدانستید: نهنگ ها هم عاشق میشوند و در سفر ها با هم اواز دست جمعی میخوانند

آیا میدانستید:خورشید در مدار کهکشان شیری باسرعت ۹۰۰۰۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکند

آیا میدانستید: کانادا یک کلمه هندی به معنی “روستای بزرگ” است.  

آیا میدانستید: در بیمارستان ها مریض را (بیدار) میکنند تا قرص خوابشو بخوره !

آیا میدانستید: کتاب رکودهای گینس ،رکورددار دزدیده شدن از کتابخانه های عمومی می باشد

آیا میدانستید: کوچکترین استخوان در بدن انسان در گوش او قرار دارد .   



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:48 توسط میثم |

 

تنـــها کســانی مـــردانه می‌میـرند کـه
مردانه زیسته باشند. (شهید آوینی)

 

اگر وجود خار در کنار گل مایه اندوه ماست، وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد.(گوته)

 

به سلامتی پدری که “نمی توانم” را در چشمانش زیاد دیدیم،
ولی از زبانش هرگز نشنیدم...

 

روزی
به رویایت
که همیشه با من است
حســادت خواهی کرد...

 

ساعات عمر من همه با درد و غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت

 

دلم را تهدید کرده ام که بهانه ات را نگیرد...
وگرنه دوباره میدهم
بسوزانیش...

 

دیر آمدی...
بودنم در حسرت خواستنت تمام شد



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:47 توسط میثم |

 

روزی می رسد که تنها برگ برنده ات
دل می شود ولی تو دیگر حاکم نیستی

 

چه بد دردیست ...
بزرگ شدن دردهایت، قبل از خودت...

 

گاهی وقتا نمیدانم از دست داده ام یا از دست رفته ام...

 

کاش میدانستی …
که جهـانم بی تو الف ندارد … !!!

 

نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند،میگویند حساسیت فصلیست،آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.

 

داستان غریبی ست ... دستی که داس را برداشت، همان دستی ست که روزی گندم را در مزرعه کاشت...

 

نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالت ، باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی!

 

در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم

تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم ...


 



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:45 توسط میثم |

 

امیدوارم خوشتون بیاد :

1

 

2

 

3

 

4

 



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:45 توسط میثم |

 

طرز ساختن ایمیل به زبان ساده :

 

برای ساختن ایمیل در یاهو ابتدا به همین سایت رفته و قسمت Sign upرا انتخاب کرده


 و در صفحه بعد در قسمت Yahoo! ID اسمی برای ایمیل خود و در قسمت

Password کلمه عبوری مخصوص خود که باید شش کلمه یا بیشتر باشد و در قسمت

Re-type Password دوباره کلمه عبور را نوشته در قسمت Security Question یک

 سوال به طور

مثال : نام حیوان شما چیست ؟ : را انتخاب کرده و در قسمت Your Answer پاسخ خود را

در باره این سوال می نویسید باید بدانید که این سوال و پاسخ آن را فقط خودتان باید بدانید

Birthday تاریخ تولد شماست و  Alternate Email اگر ایمیل دیگری داشتید می نویسید

در قسمت First Name نام کوچک خود و در قسمت Last Name نام خانوادگی خود را و در

قسمت Language & Content زبان و کشور خود که چون ایران و زبان فارسی وجود ندارد

همان انگلیسی انتخاب می شود

ZIP/Postal Code هم به تصمیم خود شماست چون برای ایران وجود ندارد.

در قسمت  Enter the code shown هم همان چیزی که در عکس پایین آن وجود دارد را بنویسید

و سپس I Agree را کلیک کنید. و مراحل بعد هم

بسیار ساده است وشما حتما از پس آن به راحتی بر می آیید

ممکن است که نام ایمیل شما را به دلیل تکراری بودن قبول نکند که باید نام های مختلف را

انتخاب کنید .



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط میثم |

 

عضویت در سایت بلاگفا:

اولین قدم برای داشتن وبلاگ عضویت در سایت بلاگفاست. برای این کار روی گزینه ایجاد وبلاگ جدید کلیک کنید. با این کار فرم ثبت نام برای شما باز میشه. که حاوی فیلدهایی است.

ـ استفاده از حروف فارسی در شناسه کاربری مجاز نیست.

ـ عنوان وبلاگ شما معرف شخصیت و طرز فکر شماست. در انتخاب آن دقت کنید.

ـ کلمه عبور یا همون Password نسبت به حروف کوچک و بزرگ حساس است.

ـ در نوشتن آدرس پست الکترونیتون دقت کنید. چون بعد از ارسال فرم عضویت نامه ای به ایمیلتون ارسال میشه تا Password و سایر اطلاعات وارده برای شما ارسال شود.

و فیلدهای دیگر را هم بنا به در خواست بلاگفا پر کنید و پس از قبول شرایط سرویس دهی روی دکمه قبول قوانین سایت و ایجاد وبلاگ کلیک کنید.

           

ورود به سایت:

در همان صفحه اول بلاگفا در قسمت سمت راست می تونید با وارد کردن نام کاربری و کلمه عبورتون و سپس زدن دکمه ورود وارد مدیریت بلاگتان شوید.

                                            

اکنون یک صفحه وبلاگ در این سایت به شما اختصاص داده شده که آماده ثبت نوشته هایتان می باشد.  ابتدا در کادر عنوان مطلب موضوع مورد نظر را وارد کنید. در کادر مرکزی نیز شروع به نوشتن یادداشت مورد نظر پیرامون همان عنوان مطلب موضوع نمائید. از آیکونهای ویرایشی بالای این کادر نیز میتوانید استفاده کنید. با کلیک روی صورتک خندان میتوانید سایر علائم احساسی را در متن نوشته هایتان بکار ببرید و... در نهایت روی دکمه ثبت مطلب و بازسازی وبلاگ کلیک کنید.

             

افزودن لینک در وبلاگ:

اگر بخواهید کلمه یا عبارتی از متن وبلاگتون رو به صفحه خاصی در وب لینک کنید کافیست پس ازانتخاب متن مورد نظرتون روی آیکون افزودن لینک کلیک کنید. با این کار پنجره ای باز میشود.        

در کادر مربوط به این قسمت باید آدرس Url صفحه ای که می بایست لینک به آن ارجاع داده شود را تایپ نمائید.

افزودن تصویر به وبلاگ:

به علت اینکه عکسها فضای زیادی روی اینترنت اشغال می کنند بلاگفا و بقیه خدمات دهنده های وبلاگ به شما اجازه نمی دهند که روی فضای وبلاگ خود عکس ارسال کنید.

به دو صورت می توان تصویر را در صفحه وبلاگ جای داد:

1- قرار دادن تصویری دلخواه که در یک صفحه وب قرار دارد.

2- قرار دادن تصویری که روی صفحه وب هیچ سایتی نیست.

توضیح روش اول: عکسهایی که می خواهید به یادداشتها یتان اضافه کنید یا روی اینترنت هستند یا روی کامپیوتر شخصی شما. اگر عکس مورد نظر روی یک سایت و یک صفحه وب باشد کافی است روی آن راست کلیک کرده و گزینه Properties را انتخاب نمائید. اکنون تمام عبارتی را که مقابل( Address(Url با موس به دقت انتخاب کنید. روی عبارت انتخاب شده راست کلیک کنید و گزینه Copy را انتخاب نمائید. حالا به صفحه یادداشت ها بروید. در مکان مناسب که می خواهید تصویر درج شود کلیک کنید. سپس روی گزینه افزودن تصویر کلیک کنید. پنجره ای مطابق شکل پنج باز می شود. آدرس کپی شده را در کادر آدرس تصویر Paste کنید. با این کار عکس مورد نظر به یادداشتتان افزوده می شود. برای فایلهای Animation Gif می توانید همین کار را انجام دهید.

                  

توضیح روش دوم : در یکی از لینکهای پایین توضیح داده شده است.

http://designed-template.blogfa.com/post-29.aspx

http://designed-template.blogfa.com/post-27.aspx


گزینه  مشاهده وبلاگ  :

با کلیک روی این گزینه صفحه وبلاگ شما با الگوی پیش فرض سایت به نمایش در می آید. در این صفحه بازدید کنندگان قادر هستند با کلیک روی نظر بدهید نظرشان را در رابطه با مطلب شما بیان کنند.

 

انتخاب قالب:

پس از اینکه یک وبلاگ برای خود ساختید می توانی به سلیقه خود یک قالب یا الگو یا Template از میان قالب های موجود در سایت انتخاب نمائید. برای این کار ابتدا روی گزینه انتخاب قالب وبلاگ کلیک کنید. در صفحه جدید الگو های مختلف را با نام آنها مشاهده می کنید. با کلیک روی دکمه انتخاب قالب می توانید الگوی مورد نظر را برای وبلاگ خود در نظر بگیرید. هر الگو دارای ویزگیهای خاصی است. با انتخاب الگوی جدید الگوی قبلی پاک شده و الگوی جدید جایگزین آن خواهد شد. پس از انتخاب قالب دلخواه جهت مشاهده وبلاگ خود روی گزینه مشاهده وبلاگ کلیک کنید.

 

تنظیمات وبلاگ:

در این بخش همانطور که از نامش پیداست مربوط به تنضیمات وبلاگ از قبیل عنوان وبلاگ - نام نویسنده-شرح خلاصه - ایمیل نویسنده - ایمیل خصوصی - منطقه زمان - درباره وبلاگ و یا خودتان و.... می باشد و همچنین در این بخش می توانید تعداد پستهای نمایش داده شده در وبلاگتان را مشخص کنید.

مدیریت پیوندها:

بلاگفا این امکان را برای کاربران خود فراهم کرده است که هر کاربر می تواند سی لینک را به وبلاگ خود بدون گذاشتن کد و یا تغییر در قالب اضافه کند.



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:41 توسط میثم |

 

حکایت عشق شیر به آهو

 

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

تاجر میمون

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و...

در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.
 
در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون.

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

شگرد پسرک در مقابل نادر شاه :


زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

یک مادر واقعی :


مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".

مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد. بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت. اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت. بعد ایستاد و خمیازه ای کشید، کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت. بعد کارت تبرکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.

باباگفت: "فکرکردم گفتی داری میری بخوابی"

و مامان گفت: "درست شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست. پس از آن به تک تک بچه ها سر زد، چراغ ها را خاموش کرد، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را در سبد انداخت، با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد، ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جا کفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد. سپس به دعا و نیایش نشست.

در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: "من میرم بخوابم" و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کار را انجام داد!

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

وای از دست خانوم ها :


روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....

اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم.....

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

زن و مرد :


مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ....

لبخند می زنه
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"
...............................................................................
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"
.............................................................................
و این داستان سال  های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی  و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....


@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

چه کسی مؤثرتر است ؟؟؟ مرد یا زن :

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...

برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

بوسه و سیلی :



ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی. هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت


خانم جوان در دل گفت: ...

از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

مادربزرگ به خود گفت: از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است. در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

بخشش :

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.

در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...

زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .

تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

استخدام :


یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.

شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.


منبع : http://narimanparsi.persianblog.ir/



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:37 توسط میثم |

 

کدامیک مستحق تریم ؟؟؟

شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت.

 

پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه. میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید.. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه؛ تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … 

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد، برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار …

 

پیرزن گفت : دستت درد نکنه ننه . من مستحق نیستم ! ! !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :پیر شی ننه … پیر شی ! خیر بیبینی

 

دختر صیاد :

مرد صیادی سه دختر داشت و هر روز یکی از آنها رو با خودش به کنار رودخانه میبرد تا در صید بهش کمک کنند و شب هنگام با سبدی پر از ماهی برمیگشت .
در حالی که در یکی از روزها صیاد با دخترانش غذا میخورد . بهشون گفت : ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه !

یکی از دختران گفت : آیا بجز انسان کسی به ذکر و تسبیح خداوند میپردازه ؟

صیاد : همانا همه مخلوقات خداوند به ذکر خداوند میپردازه ، و به این امر ایمان دارند که او خالق آنهاست .

دختر از حرف پدرش تعجب کرد و گفت : ولی ما صدای تسبیح اونا رو نمیشنویم ؟!

پدر تبسمی کرد و گفت : هر کدام از مخلوقات خداوند زبانی دارند که بوسیله آن بتونند با هم جنسشون ارتباط برقرار کنند و با همان نیز به ذکر خداوند میپردازند. 
و خداوند بر همه چیز قادر و تواناست .

فردا هنگامی که نوبت لیلی شد تا با پدرش به رودخانه بره ، تصمیم گرفت کار خاصی انجام بده 

پدر به کنار رودخانه رسید ،و شروع به صید کرد، در حالیکه دعا میکرد خداوند به اونها روزی بده .. و هر بار ماهی بزرگی میگرفت دختر کوچکش لیلی ماهی رو به آب بر میگردوند !!

نزدیک غروب بود ، و پدرش قصد بازگشت به خونه رو داشت . به سبد نگاهی کرد و دید خالیه ! در حالیکه بشدت تعجب کرده بود گفت :
ماهی ها کجاست - لیلی - چیکارشون کردی ؟
لیلى: اونارو به رودخونه برگردوندم .
پدر : چطور اینکارو کردی ، تو که دیدی چقدر برای بدست آوردنشون زحمت کشیدیم !؟

لیلى: پدر دیروز شنیدم که میگفتی : " ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه ! " 

منم دوست نداشتم چیزی که خدا رو ذکر نمیکنه وارد خانه مان بشه 

صیاد در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت : آری دخترم تو راست میگی .

و با سبد خالی به منزل برگشت!!؟

در اون روز امیر شهر در حال بازرسی احوال مردم بود ، زمانیکه به در خانه صیاد رسید احساس تشنگی کرد ، درب منزل رو زد ، و ازشون خواست قدری آب بهش بدهند ..

خواهر لیلی آب رو به امیر داد ، امیر از آب نوشید ، خدا رو شکر کرد، سپس کیسه ای پر از سکه بهشون داد و گفت : 

دخترم این هدیه ای از طرف من به شماست ..
و امیر به راهش ادامه داد .. خواهر لیلی در رو بست ، و داشت از خوشحالی پرواز میکرد، 

مادر گفت:خداوند نعمتی بهتر از ماهی ها به ما ارزانی داشت!

ولیکن لیلی گریه میکرد ، و در این شادی با اونا همراه نشد . پس همگی تعجب کردند ، پدرش گفت :چه چیزی باعث شده گریه کنی -؟

لیلى: پدر جان این مخلوق خداوند انسان به ما نگاهی انداخت - در حالیکه از ما راضی بود - پس بدانچه او به ما عطا کرد خشنود و راضی گشتیم ، حال بدین فکر کن اگر خالق این انسان به ما نظر کند در حالیکه از ما راضیست ... |؟ 

پدر از صحبت دخترش بیش از دینارهای بدست آمده خوشحال شد و گفت : 

بی شک حمد سو ستایش از آن خداست که در منزل من شخصی را قرار داد تا ما را به یاد فضل و بزرگی او بیاندازد....



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط میثم |

 

12

 

 

دستانت را میخواهم ...

دستانت را می خواهم

برای تنم

که دلتنگ نگاه توست

و لبهام

نمی داند چه رنگی ببوسد

که زیباتر جلوه کنی

شاید شرابی

که مست کند شبانه های ما را

شاید ارغوانی

که مرا یاد لبهات بیندازد

مدام

به تو فکر کنم

به بوسه هات

و مدام

در خوابت به سپیدی قو

شناور باشم آرام.

 

با رویا .....

با رویای سقفی برای همه به باغهای کودکی ام سر می خورم.

به کوچه باغ و دیوار گلی که با همه ی کوتاهی مرا از آن همه لبخند جدا کرده.
سالهای گرم برفی زود آب شد.
پدربزرگ از خاطرات کودکی می گفت و ما حسرت می خوردیم.
ما از آن سالهای شیرین می گوییم و کودکانمان حسرت می خورند.
وقتی بچه بودم مادرم بوی بهار نارنج می داد و چقدر چشمهایش زیبا بود.
آن روزها یک دنیا فامیل داشتیم و حال در دهکده ام کسی مرا نمی شناسد!
کاش هرگز بزرگ نمی شدم یا دست‌کم آدمها بزرگ نمی شدند.
وقتی بچه بودم کسی به جهنم نمی رفت.
مادران همه ی آدمها را به بهشت راه می دادند.
آنوقتها با اینکه کوچک بودم در خیابان گم نمی شدم
اما حالا گاهی وقتها خودم را هم گم می کنم.
در زمانه ای که آتش را نماد کفر می دانند به پروانه شدن می اندیشم.
شاید پریدن دریچه ای باشد به لبخندی قدیمی

 

از نگاهت

 

از بودنت

از جای دست هام روی تنت

از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود

از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود

از خوابی که تو را به من رسانده

از بوی تنت که لای ملافه هام مانده

از خطوط کف دستم

از سایه ات پشت پنجره

از هیجانم پشت در

از تپش های نابهنگام قلب من

از جست و خیزهای دل تو

از حرفهات

می فهمم که دوستت دارم

 

از راه رفتن با تو کنار رود

از گذشتن از چهارراه

از نگاهت کردن

از باهات حرف زدن

از با هم غذا خوردن

از خواب تو را دیدن

از صدای پاهات

از خنده هات

از تو را بوسیدن

از گوشه های لب هات

می فهمم که دوستم داری...

 

در گلستان ...

دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف می‌زند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجه‌زاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک.

لب آبی
گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.
سایه‌هایی بی‌لک،
گوشه‌یی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند

 

ماه ...

چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا

ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید.
قرن های شب زنده داران
ماه را سرشار شراب های کهن کرده است.
نگاهش کن
آینه ی توست!



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:30 توسط میثم |

 

روزی می رسد که تنها برگ برنده ات
دل می شود ولی تو دیگر حاکم نیستی

 

چه بد دردیست ...
بزرگ شدن دردهایت، قبل از خودت...

 

گاهی وقتا نمیدانم از دست داده ام یا از دست رفته ام...

 

کاش میدانستی …
که جهـانم بی تو الف ندارد … !!!

 

نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند،میگویند حساسیت فصلیست،آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.

 

داستان غریبی ست ... دستی که داس را برداشت، همان دستی ست که روزی گندم را در مزرعه کاشت...

 

نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالت ، باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی!

 

در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم

تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم ...



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:29 توسط میثم |

 

u

برای خواندن اشعار زیبا به ادامه مطلب بروید ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:24 توسط میثم |
داستان 0
داستان کوتاه 3
پند آموز 1
داستان جن 1
2داستان کوتاه زیبا 3
2داستان کوتاه زیبا 3
داستانی زیبا(شیشه شراب) 1
داستان سیرک 1
عشق من 1
داستان قصاب 1
داستان شیوانا(سوخته) 1
داستان زیبای قهوه نمکی 1
داستان زیبای پیام 1
داستان کوتاه زیبا 1
داستان کوتاه و زیبا 4
شفا یافته 1
داستان تغییر نگرش 1
داستان آن لاندرز 1
داستان کوتاه زیبائی 1
شنل قرمزی (داستان طنز) 1
مرد تشنه و چشمه 1
داستان قصر پادشاه 1
داستان مرگ عشق 1
داستان عاشقانه (سکوت) 1
داستان انشتین و راننده اش 1
داستان الماس ها 1
اس ام اس 0
عارفانه 8
عاشقانه 0
جدید1 1
جدید2 2
6 اس ام اس برتر 1
اس ام اس های زیبا 1
شعر 0
شعر نو 2
شعرهای زیبا 3
اشعار زیبا(گلسرخی) 1
شعر کهن 1
چند شعر از سهراب سپهری 1
چند شعر از شاملو 1
شعر روز مرگم 1
شعر دخترک 1
عکس 0
کفشای خوشگل 1
تصاویر آتشین 1
بچه های ناز 1
زنان مو بلند 1
عکسهای محلقا 1
عکس های تاتو 1
تصاویر عاشقانه 1
عکس بازیگران 1
عکس های جذاب 1
عکس بازیگران سری1 1
عکس بازیگران سری2 1
عکس بازیگران سری3 1
مخلوط ط ط 2
زندگی زیبا با نقص عضو 1
عکسهای هنری و زیبا 1
دست نوشته ها 1
عجیب غریبا 1
عکس های بازیگران سری جدید 1
عکس بازیگران سری4 1
عکس های بازیگران سری5 2
عکس های جالب و باحال 2
عکس های هنری(نقاشی) 1
عکس زیباترین دختر 1
عکس بازیگران سری توپ 1
عکس های جانسینا 1
عکس بازیگران سری6-1 1
عکس های هنری سیه سفید 0
عکس کودکان1 1
عکس های alicia-keys 1
عکس خودروهای روز دنیا 1
عکس زیباترین اسب دنیا 1
عکس های بازیگران سری 7 1
عکس های ساغر شکوری(جدید) 1
عکس لامبورگینی پلیس دبی 1
عکس تصادف لامبورگینی 1
زیباترین و زشت ترین پسران دنیا 1
عکس های بازیگران سری جدید (8) 1
عکس های جالب و دیدنی 2
عکس هابیت 1
عکس های دیوید بکهام 1
عکس های احساسی 2 1
عکس بازیگران سری 9جدید توپ 1
عکس - نقاشی 1
عکس های جالب جدید 1
عکس موبایل شیشه ای 1
عکس های باحال 1
عکس های شیطان پرستان 1
عکس های باحال (2) 1
عکس های خودروهای عجیب 1
موتورسیکلت های عجیب 1
عکس - گذر عمر 1
دانستنی ها 0
جدید1 1
جدید2 1
دانستنی ها 3 1
دانستنی ها 4 1
15نکته که هر کاربر کامپیوتر باید بداند 1
دانلود 0
دانلود آهنگ موبایل 2
بازی سیمبین 1
گوگل mapبرای سیمبین 1
کاربردی 0
ساخت وبلاگ 1
ساخت ایمیل 1
سایتهای ارائه دهنده وبلاگ 1
بالا بردن آمار وبلاگ خود 1
تعمیرات موبایل 1
اخبار وبلاگ 1
عکسهای کاربردی 1
تعریف هاست و دامنه 1
مدل آرایش 1
مدل آرایش(1) 1
فروش 0
فروش 15 فیلم روز 1
زندگی سالم 0
اعتیاد 1
عمومی 0
دوستانه 8
حرف بی رو درباسی 1
جمله زیبا 2
جمله زیبا 2 1
زیارت عاشورا و وصیتنامه علی(ع) 1
نامهای دخترانه ایرانی 1
جمله های زیبای مرحوم حسین پناهی 2
چند سخن زیبا از پیغمبر اکرم(ص) 1
حامل قرآن 1
سخنی از شاملو 1
زن چینی به بازار آمد 1
شیطان 1
آهنگ 0
آهنگ ناصر صدر(بانو) 1
آهنگ جدید تی ام باکس(پایین شهر) 1
آهنگ Amir Tataloo Feat. Armin 2afm 1
آهنگ باشی نباشی(شهرام کاشانی) 1
آهنگ امین فیاض و رضا عزیزان 1
ترانه شهاب تیام(طاقت ندارم) 1
ترانه این عشقه (سامی بیگی) 2
ترانه عشق من(سینا شعبانخانی) 1
آهنگ زیادی با خوانندگی(باران) 1
آهنگ خلاصم کن(افشین) 1