داستان از اونجایی شروع شد که من خدمت بودم و داشتم پا میذاشتم تو دو رقمی شدن یعنی ده ماه خدمت ؛ مادرم هر بار که میومدم مرخصی بهم اصرار میکرد که کسی بهتر از دختر خالت برات گیر نمیاد و اون دختر خوبیه و از خوشگلی و خانومی چیزی کم نداره و از این حرفا ، من بدبخت از خدا بیخبر هم به مرور زمان مخم زده شد و دل به یه عشق خونه خرابی بستم و گفتم برام برید خاستگاری ، پدرم هم پا شد و رفت خاستگاری و جواب مثبت رو گرفت . این دختر خالمرو قبلا پسر عمه پدرش حرفشو زده بود و گفته بود که میخوامش و این آقا پسر هم پولدارتر از ما بود هم داشت پزشکی اصفهان میخوند ، وقتی یکسال ازش خبری نشد فکر عروس شدن دختر خالم به فکر مادر و پدرم زده بود ، خلاصه جواب مثبت رو دادن و بنده هم با اجازتون رفتم خونشون و چند وقت بعدش آزمایش خون دادیم .

جواب آزمایش هم مثبت نشون داد و خلاصه پیام بازی و عشق بازی ما شروع شد و دلبستگی من به اون روز به روز بیشتر ، و چون میخواستم بعدا توی زندگیمون مشکل پیش نیاد و از اونجاییکه قرار بود خونم خراب بشه نشستم و با صداقت تمام قصه زندگیمو و کل رمز و راز زندگیمو واسش تعریف کردم.

یه روز گوشی پدرم زنگ خورد و شوهر خالم زنگ زد و گفت که دخترم بچه ساله و این دوتا به درد هم نمی خورن ، بنده هم یهو کاخ آرزوهایی که ساخته بودم تو رؤیا با هزار بدبختی خراب شد اومد تو سرم ، بازم قبول نکردم و رابطه پیام بازیمو که به خیال خودم عشق دو طرفس ادامه دادم و حتی خالم بعضی روزها زنگ میزد و گریه و زاری که شوهرم آدم پستیه و من هیچکس رو جز میثم قبول ندارم ، منم به خیال خامم داره راست میگه .

رابطه پیامکی ما یه چند وقتی ادامه داشت تا به مرور دختر خاله اینجانب سرد شد و رابطه از هم گسیخت یا بهتر بگم بدبختی بنده آغاز شد . به نظر شما چی شده  بود؟ آره خوب حدس زدید ، آقای دکتر یعنی پسر عمه باباش سرو کلش پیدا شده بود و خاله بدبختم زیر پای شوهر نشسته بود و گفته بود که میثم بیکاره و هنوز سربازه و کو تا سربازیش تموم بشه و بره سر کار و ولی این دکتره و آینده داره اسمشم بلند و پر آوازست و بعدش فیلم بازی میکرد که آره شوهرم رابطه رو بهم زده و منرو جواب کرده . این حرفارو شوهر خالم بعدش توی یه مراسم به بابام گفته بود.

بعد از مدتی خالم دوباره زنگ زد یعنی بعد یکسال ، که دوباره بیاید خاستگاری ، من نمیذارم اینبار مثل قبل بشه ولی مادرم که میدونست چی شده یعنی آقا دکتر سرو کلش پیدا نشده بود و بیخیال شده بود دوباره طرف من اومده بود.

اصل ماجرا رو براتون نگفتم : من بدبخت که همه راز  زندگیمو از رو ساده لوحی واسه دختر خالم تعریف کرده بودم ، بعد خراب شدن رابطمون همه رو لو داد و هرجا مینشست حرف منرو میزد و همه حرفامو واسه بقیه تعریف میکرد . حتی رو هر حرفی که بهش زده بودم ده تا میذاشت و میگفت مثلا گفته بود که میثم مشروبی و دائم الخمره و اعتیاد به مواد مخدر داره ، من بدبخت از خدا بی خبر هم هنوز دوستش داشتم و نمی دونستم چقدر آدم پست و نامردیه. اونم راز و رموز زندگیشو واسم تعریف کرده بود ولی از اونجائیکه من نامرد نبودم راز نگهدارش شدم.

الان هم خونه خالم اصفهانه و رفتن ور دل دکتر، بعد از اینکه دیگه از من ناامید شد اومد حکم انداخت دنبال شوهرش که باید خونه رو ببری اصفهان چون جای پیشرفت داره و شهر بزرگیه ، نیتش هم این بود که بره به دکتر نزدیکتر بشه و شنیدم واسه شام وناهار دعوتش میکنه بعضی روزا .  میخواد به زور هم که شده دختره رو بکنه تو شکم آقا دکتر .

اینجا یه درس بگیرید دوستان :

تا رابطتون قطعی و نامزد نشدید به جنس مؤنث جماعت اعتماد نکنید که حرف توی دلشون جا نمیگیره و عشق حرفه و عشق واقعی مال توی قصه هاست .

امیدوارم یه روز دختر خاله نامردم این مطالبو بخونه .....

نظر یادتون نره عزیزانم.

نظرات شما عزیزان:

شیما

ساعت22:22---27 مرداد 1393

[وب سایت]

منم عاشق پسر خالمم

ندارم

ساعت2:56---30 اسفند 1391

[وب سایت]

به به ... با مرام! به وبلاگ منم سر بزن.فعلا...

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: